آنکه کوه را بکوبد و بکند، (فرهنگ فارسی معین)، کوبنده و خردکننده کوه: بزیر اندرون آتش و نفت و چوب زبر گرزهای گران کوه کوب، فردوسی، ، درنوردندۀ کوه، که کوه را درنوردد، که از کوه عبور کند، که کوه را قطع کند: جاری به کوه و دریا چون رنگ و چون نهنگ آن کوه کوب هیکل دریاگذار باد، مسعودسعد، ، کنایه از اسب و شتر است، (برهان) (آنندراج)، کنایه از اسب و شتر قوی، (فرهنگ فارسی معین)، اسب و شتر، (ناظم الاطباء) : کوه کوبان را یکان اندرکشیده زیر داغ بادپایان را دوگان اندر کمند افکنده خوار، فرخی
آنکه کوه را بکوبد و بکند، (فرهنگ فارسی معین)، کوبنده و خردکننده کوه: بزیر اندرون آتش و نفت و چوب زبر گرزهای گران کوه کوب، فردوسی، ، درنوردندۀ کوه، که کوه را درنوردد، که از کوه عبور کند، که کوه را قطع کند: جاری به کوه و دریا چون رنگ و چون نهنگ آن کوه کوب هیکل دریاگذار باد، مسعودسعد، ، کنایه از اسب و شتر است، (برهان) (آنندراج)، کنایه از اسب و شتر قوی، (فرهنگ فارسی معین)، اسب و شتر، (ناظم الاطباء) : کوه کوبان را یکان اندرکشیده زیر داغ بادپایان را دوگان اندر کمند افکنده خوار، فرخی
کوه زاینده، (اصطلاح زمین شناسی) تولیدکننده کوه، جنبشها و حرکات و چین خوردگیهایی که در سطح زمین موجب پیدایش کوهها شود، (از فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به کوه زایی شود
کوه زاینده، (اصطلاح زمین شناسی) تولیدکننده کوه، جنبشها و حرکات و چین خوردگیهایی که در سطح زمین موجب پیدایش کوهها شود، (از فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به کوه زایی شود
کوهی است نزدیک کوه شریف، و در کوه شرف است حمای ضریه وربده. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از معجم البلدان) ، موضعی است به اشبیلیه، محله ای است به مصر. (منتهی الارب)
کوهی است نزدیک کوه شریف، و در کوه شرف است حمای ضریه وربده. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از معجم البلدان) ، موضعی است به اشبیلیه، محله ای است به مصر. (منتهی الارب)
بسیار زیاد، فراوان، (فرهنگ فارسی معین)، از سر تا پا، (ازآنندراج)، کوه تاکوه، (ناظم الاطباء)، پشته پشته، تپه تپه، برآمدگیها و برجستگی های بسیار بلند: تلی گشته هر جای چون کوه کوه برش چشمۀ خون ز هر دو گروه، فردوسی، به هر جای بد توده چون کوه کوه ز گردان ایران وتوران گروه، فردوسی، به هم بر فکندندشان کوه کوه ز هر سو به دور ایستاده گروه، فردوسی، نخست لدروه کز روی برج و بارۀ آن چو کوه کوه فروریخت آهن و مرمر، فرخی، خون روان شد همچو سیل از چپ و راست کوه کوه اندر هوا زین گرد خاست، مولوی، کنم وصف پیلان گردون شکوه که کیف خیالم رسد کوه کوه، یحیی کاشی (از آنندراج)، مگر ابدال چرخ این کوه دیده که بانگش کوه کوه از سر پریده، سالک قزوینی (از آنندراج)
بسیار زیاد، فراوان، (فرهنگ فارسی معین)، از سر تا پا، (ازآنندراج)، کوه تاکوه، (ناظم الاطباء)، پشته پشته، تپه تپه، برآمدگیها و برجستگی های بسیار بلند: تلی گشته هر جای چون کوه کوه برش چشمۀ خون ز هر دو گروه، فردوسی، به هر جای بد توده چون کوه کوه ز گردان ایران وتوران گروه، فردوسی، به هم بر فکندندشان کوه کوه ز هر سو به دور ایستاده گروه، فردوسی، نخست لدروه کز روی برج و بارۀ آن چو کوه کوه فروریخت آهن و مرمر، فرخی، خون روان شد همچو سیل از چپ و راست کوه کوه اندر هوا زین گرد خاست، مولوی، کنم وصف پیلان گردون شکوه که کیف خیالم رسد کوه کوه، یحیی کاشی (از آنندراج)، مگر ابدال چرخ این کوه دیده که بانگش کوه کوه از سر پریده، سالک قزوینی (از آنندراج)
دهی از بخش جالق که در شهرستان سراوان واقع است و 500 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) دهی از بخش جالق که در شهرستان سراوان واقع است و 850 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی از بخش جالق که در شهرستان سراوان واقع است و 500 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) دهی از بخش جالق که در شهرستان سراوان واقع است و 850 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
یعنی کوهکن و کان به معنی کنده نیز آمده و به فتح کاف مرادف کن، لیکن از ضرورت شعر است، (آنندراج)، کوهکن، کهکان، (فرهنگ فارسی معین) : ز آرزوی کف راد تو ز کان گهر گهر برآمد بی کوه کان و بی میتین، فرخی (از آنندراج)
یعنی کوهکن و کان به معنی کنده نیز آمده و به فتح کاف مرادف کن، لیکن از ضرورت شعر است، (آنندراج)، کوهکن، کهکان، (فرهنگ فارسی معین) : ز آرزوی کف راد تو ز کان گهر گهر برآمد بی کوه کان و بی میتین، فرخی (از آنندراج)